باران ناگهان ...
دلم میخواهد دستای همدیگر را بگیریم وآرام آرام توی کوچه های شهر قدم بزنیم آرام وخواهرانه ... آنقدر حرف بزنیم ومشغول شویم که نفهمیم کجاییم وچند ساعت است که گرم باهم بودنیم که حواسمان پرت شده که ازتمام آدم ها فاصله گرفته ایم وفقط خودمانیم ... خودمان دونفر ...تنهایی آنقدر بخندیم که صدای قهقهه دونفره مان همه جارا پر کند ... وبفهمیم باهم بودن چه نعمتی است ... وباران بگیرد وباهم شعر بخوانیم زیر باران آهنگ بخوانیم و قدم بزنیم وکیف کنیم از خیس شدن ... ازخواهرانه بودن ..... ازتنهایی های دونفره مان...
نوشته شده در جمعه 93/12/22ساعت
10:44 عصر توسط زهرا| نظر
قالب ساز آنلاین |