سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باران ناگهان ...

بهار

بی حضور خنده تو

شبیه شعری ست

که شاعرش را گم کرده باشد ...

 

" مهدی یوسفی نژاد "

 

 هنوز هم لحظه به لحظه تکرار میشوی

نفس که میکشم ...

راه که میروم

لبخند که میزنم ....

تو تکرار میشوی ...

بانوی مهربان من ....

برایت یک مشت غزل آورده ام

تا باهمان لحن شاعرانه ات بخوانی ...

برایت ازآسمان وزمین حرف دارم ....

ازلحظه های نبودنت ....

ازآسمان بی رحم که اشکهایش روی سرم آوارمیشد...

واما مهربان بانو...

بازهم دل تنگی ...

وبازهم حرف هایی که ماند ...

 که بغض شد و ماند...

واین بارانی که این لحظه ها ...

بانوی مهربانم ....

دلم برایت تنگ شده ...

زیرباران.....دستهایم را که سوی آسمان می بردم ...

ودست های التماسم که خیس میشد ....

برایت دعا کردم بانو ....

بی اندازه ....

واین نگرانی که لحظه به لحظه تمام  وجودم را میگیرد ....

بی تابم کرده ....

ب .....ی .....ت.....ا.....ب .....

 

پ.ن :بی خبری آدم را بی تاب میکند ...

پ.ن :برایم دعا بخوان بانو...

پ.ن :هوای باران ....

ولحظه اذان اینجا همه چیزبرای استجابت دعا مهیاست

پ.ن :مشهد هم هوا بارانی است کنار آقایمان برایم دعاکن مهربان ...

 


نوشته شده در جمعه 93/12/29ساعت 2:3 عصر توسط زهرا| نظر



      قالب ساز آنلاین